شهید مدافع حرم «محمودرضا بیضایی» در تاریخ ۱۸ آذر ۱۳۶۰ در تبریز متولد شد و در روز ۲۹ دی سال ۱۳۹۲ در منطقه قاسمیه سوریه در راه دفاع از حرم اهل بیت (ع) توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
کیوسک خبر به نقل از میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «تو شهید نمیشوی» توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت بیست و نهم
یک روز زنگ زد گفت: «فردای عدهای از بسیجیها، یک شب مهمان در پادگان هستند. اگر وقت داری بیا. بعدا نمیتوانی این جور جاها بیایی.» دو روز درس و دانشگاه را تعطیل کردم و با بسیجیهای پایگاه مقاومت حمزه سیدالشهدای اسلامشهر همراه شدم و رفتیم پادگان. دو روزی که مهمان پادگان بودیم. محمودرضا خیلی تلاش کرد دوره به بهترین شکل برگزار شود. من ندیدم محمودرضا توی آن دو روز بخوابد. کسی اگر نمیدانست، فکر میکرد محمودرضا مشغول جنگ است که وقت ندارد بخوابد.
شبی که در پادگان ماندیم، برنامه پیادهروی شبانه داشتیم. بعد از نصفه شب بود که از پیادهروی برگشتیم. محمودرضا مرا برد اتاق خودش. تختش را نشان داد و گفت: «تو اینجا بخواب.» قرار بود تا اذان صبح استراحت کنیم. بعد بلند شویم برویم برای نماز و صبحانه و بعدش هم میدان تیر. گفتم: «تو کجا میخوابی؟» گفت: «من کار دارم، تو بخواب.» این را گفت و رفت. من تا اذان صبح تقریبا نخوابیدم. مرتب چک میکردم که ببینم برگشته یا نه. بالاخره هم نیامد و من محمودرضا را بعد از صبحانه، وقتی که داشتیم آماده میشدیم برویم میدان تیر، جلوی ساختمان دیدم. چشمهایش خوابآلود و پف کرده بود. آستینهایش را زده بود بالا. سرش را انداخته بود پایین و داشت با عجله به سمتی میرفت. صدایش زدم. کنار درخت کاج کوچکی ایستاد. دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون آوردم و گفتم بایست میخواهم عکس بگیرم. دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد. دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش. نمیدانستم قرار است میدان را خودش اجرا کند.
با اینکه از روز قبل استراحت نکرده بود، توی میدان آن قدر سرحال بود که انگار چند ساعت خوابیده است. قبل از رفتن به میدان تیر به بچهها میگفت: «ده تا تیر به هر نفر میدهیم. سعی کنید از این فرصت استفاده کنید. استفاده هم به این است که در این وضعیت حساس جهان اسلام و نیازی که مجاهدت ما دارد، اینجا بدون نیت نباشید. نیت کنید و تیراندازی کنید.» خیلی با روحیه بود. شوخی میکرد. عکسهایی که از او توی میدان گرفتهام هیچ کدامشان محمودرضا خسته را نشان نمیدهد. تا عصر همین طور قبراق بود و میدان را اجرا میکرد. توی آن دو روز محمودرضا برای اینکه به بسیجیهایی که مهمانش بودند خوش بگذرد، همه کار کرد.